سفارش تبلیغ
صبا ویژن























طلیعه صبح

سلام.

چند وقت بود آپ نکرده بودم. خوب بعد از عیدیه و برگشت از کربلا . دید و بازدیدها تا مدتها ادامه داشت!
درسهام روی هم انباشته شدند و نمی دونم چرا حس و حال هیچ کاری رو نداشتم. تازه بلا از وجودتون بدور باشه یه ده روزیه داشتم از درد سر می بردم که با رفت و آمد به مطب دکترای مخالف فهمیدیم که از درد سر دندان عقله که باید زودتر از این ها از شرش خلاص می شدم. از مسکن های مختلف هر چی بگید خوردم اما خیر تاثیری که نداشت تازه اوضاع این بدن ضعیف رو هم بد تر کرد...

امروز دیگه بس که حوصله ام سر رفته بود، و احساس تاریکی می کردم گفتم خوبه بعد از چند وقت خانه نشینی بزنم بیرون! گفتم برم بیرون هم یه هوایی بخورم هم یه خریدی بکنم حالم خوب شه! توی این فکرا بودم که یه دفعه ای گفتم خوبه برم گلزار شهدا! راستش خیلی وقت بود نرفته بودم. گفتم چرا بیخودی برم خیابون ها رو متر کنم برم گلزار هم یه زیارتیه هم روحم یه نفسی بکشه!

یه قسمتی توی گلزار هست هنوز که هنوزه آماده پذیرایی از شهدای آینده هستش. امروز که رفتم چند تا شهید دیگه آورده بودن... شهید جانبازی که 70% جانبازی داشت و شهیدی که در عملیات تروریستی به مقام شهادت نائل شده بود و شهیدی که در منطقه چابهار به ضرب گلوله به شهدا پیوسته بود و ...

آری! اگر آه تو از جنس نیاز است    در باغ شهادت باز، باز است

خلاصه  با وجود شیطنت های آقای 4 ساله خیلی خوب بود. واقعا معجزه کرد. اصلا روحیه ام عوض شد. احساس  می کنم روشن شدم. قبلش احساس تاریکی می کردم. اما حالا که برگشتم خیلی حس خوبی دارم. الحق که نفس علما و شهدا شفاست! توی این دنیای پر از حجاب گهگاهی لازمه از پوستین هایی که خودمون دورمون گرفتیم بیاییم بیرون و متوجه عالم بالا و معنویات بشیم.امیدوارم که همه شما توی  آسمان زندگی هاتون  پر پروازتون رو همیشه حفظ کنید!

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 8:38 عصر توسط شکیبا| نظرات ( ) |