طلیعه صبح
اگر مستمندی را دیدی که توشه ات از زمین بردارد ، ثانیه ای برای بودن! دقیقه ای برای بودن! ساعتی برای نایستادن! تا به یاد دارم همیشه وقتی سال تحویل میشه ،یه حس عجیبی سراسر وجودم رو فرا م گیره ،یه چیزی درونم بهم می گه یه جور حس تازگیه! کمتر از 17 روز دیگه به لحظه تحویل سال باقیست... به سرآغاز بهار! امسال که بهت تحویل شد یادت به پایان سال هم باشه ، اگه خدا بخواد قراره یک سال دیگه عمر کنی،کم زمانی نیست، خیلی کارها می شه انجام داد، حرکت به سوی نور... یادت باشه هر کاری که انجام دادی رنگ نور داشته باشه و به سوی نور باشه وگرنه معطل شدی! به کسانی فکر کن که در حسرت داشتن فرصتی هستند برای زیستن... بیا و امسال بهاری شو و بهاری بمان، حتی اگر همه فصل ها بیایند و بروند... اندیشیدم،دیدم که هیچ چیز جز سپاس خداوند مهربان نمی تواند آغازگر خوبی باشد!
دریغ مکن و بارت را بدو بسپار ،تا برایت تا قیامت حمل کند ،
چه بسا که در قیامت محتاج شوی و در جستجوی چهره ی آشنای وی گردی...
در آستانه سال نو هستیم،اینک بهترین فرصت است...
ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها! عمری برای نیک زیستن!
از ثانیه ات آغاز کن، که هر جشن تولدی خط پایان یک سال از عمر فرصت توست... اندکی بنگر که ره توشه ات را تا کنون از چه انباشته ای؟!
پس به سبب آفرینش و نعمت حیاتی که ارزانیم داشتی،
ای مهربان، ای لطیف و ای زیبا آفرین تو را شکر می گویم و کلامی ندارم که تو را خوش آید جز درود وسلام بر پاکان پیام آوری که برایمان ارسال فرمودی...
بی آن که اندیشه ای کنی آفریدی و خلق کردی از هیچ و چه حکیمانه!!!